معنی ساکت و خاموش
حل جدول
واژه پیشنهادی
بی سخن
خاموش و ساکت گردانیدن
مسمار بر دهان زدن
کنایه از ساکت و خاموش
بی زبان
نفس سوخته
همه تن گوش شدن
لغت نامه دهخدا
ساکت. [ک ِ] (ع اِ) خاموش. (غیاث اللغات) (آنندراج). خامش. خموش. خمش. صامت. بی صدا. آرام. ساکن.
- ساکت شدن غضب، فرونشستن خشم.
- ساکت کردن، آرام کردن.
- ساکت گردیدن،خاموش و بی صدا شدن.
- ساکت ماندن، خاموش شدن.
ساکت. [ک ِ] (اِخ) نام نوح پیامبر است بروایت مؤلف حبیب السیر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 29 و نوح در این لغت نامه شود.
ساکت و صامت
ساکت و صامت. [ک ِ ت ُم ِ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) خاموش و آرام. صم بکم.
فرهنگ فارسی هوشیار
خاموش، بی صدا، آرام کردن، خاموش شدن
فرهنگ واژههای فارسی سره
خاموش
فرهنگ معین
(کِ) [ع.] (اِفا.) خاموش، آرام، بی - صدا.
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرام، بیسروصدا، بیصدا، خاموش، خموش، سربهزیر، دنج، راحت، صامت،
(متضاد) شلوغ
معادل ابجد
1434